مغرور بودم به زیبائیم به موقعیتم در میان دوستان و آشنایان .هرپسری که جرئت می کرد وبه من اظهار عشق می کرد مسخره اش میکردم فکر میکردم کسی که بامن ازدواج می کنه باید از هر لحاظ بیست باشد.هیچ کسی را نمی پسندیدم.همه دوستانم به من جنیفر لوپز می گفتند و پیوسته انتظارات مرا بالا وبالاتر می بردند.تا اینکه پسری بنام کیان به خواستگاریم آمد.کیان از نظر هیکل و قیافه ایده آل بود من نتوانستم جواب رد بدهم.بالا خره با کیان ازدواج کردم.این ازدواج باعث شد خاله صفیه باما قطع رابطه کند چون منتظر بود پسرش از خارج برگردد و بامن ازدواج کند.خلاصه زندگی مشترک ما شروع شد.از همان روز اول کیان قربان صدقه ام می رفت،هر چه از او می خواستم بدون چون و چرا انجام می داد کم کم خود را یک سر و گردن از کیان بلاتر احساس کردم.و شروع به تحکم کردم اما طبق معمول کیان دیوانه وار مرا می پرستید.این کار او باعث شد که دیگر از او حساب نبرم تو خانه و حتا تو خانه مامانم هم به او دستور می دادم و او هم بلافاصله انجام می داد. کم کم این حس در من بوجود آمد که کیان بی عرضه است چون هر کاری که می گفتم و دستور می دادم بلا فاصله انجام می داد.یک روز در خانه مامانم که چند تا هم از فامیلها بودند یک مرتبه گفتم :کیان سگ دست آموز منه هر دستوری که بهش بدم فورا انجامش میده.کیان کمی سرخ شد اما به روی خود نیاورد من منتظر بودم لا اقل در خانه خودمان حرفی بزند اما هیچ حرفی نزد.من مطمئن شدم که کیان رگ مردانه ندارد
دیگر غذاهم نمی پختم و دستور می دادم از بیرون تهیه کند بعد از دو سال پسری به دنیا آوردم .یک پسر زیبا که به کیان رفته بود .کیان به پسرمان خیلی توجه می کرد اما از عشقش نسبت به من نه تنها کم نشده بود بلکه بیشتر هم شده بود.یک روز مامانم زنگ زد و گفت پسر خالت از خارج برگشته و دلش برایت تنگ شده پاشید بیائید اینجا.من عصر به همراه کیان به خانه مامانم رفتیم وپسر خاله ام را دیدم که چقدر تغییر کرده بود غرور از حرکاتش می بارید من شیفته غرور پسر خاله شدم .چند ساعتی گذشت و هر چه او نسبت به من کم توجه می شد من بیشتر مجذوبش می شدم تا اینکه در پیش کیان و بدون هیچ ترسی گفتم: اگه قبلااز این بی عرضه منظور کیان بود تورو می دیدم باهات ازدواج می کردم. و خودمو اسیر این آقا نم کردم در آن حال سکوت معنی داری حاکم شد حتا عمه ام به من تشر زد که چرا شوهرت را جلو دیگران خرد می کنی اما از آنجا که کیان را همچنان بی خاصیت می دانستم شانه هایم را بالا انداختم کیان برای اولین بار نگاه پر معنی به من انداخت وگفت:
پس معلوم شد که در نظر خانومها،عشق و محبت دامنه دارمرد بی عرضگی.رعایت همسر،بی خاصیتی،تفاهم و حرف شنوی سگ دست آموزمی باشد.پس حق با مردانیست که هر روز زن را مثل سگ کتک می زنند و زن از خدا می خواهد که لااقل شوهرش یک امروز رو او را کتک نزنه
پس در نظر شما شوهری مثل من که تمام عشق و محبت خود را نثار توکرده ام بی عرضه و سگ دست آموز و...هستم و تو ببین خیره سری و بی چشم و روئی را تا کجا رسوندی که در میان این همه آدم غرور مردانه مرا لگد مال کردی و تازه شانه هایت راهم بلا می اندازی پس بعد از این این تو و این هم جاده زندگی که خودت انتخاب کردی . بعد بلند شد و بچه را هم از من گرفت و رفت والان سه سال است که در فراق همچو شوهری که از فرشتگان و قدیسان هم پاکتربود ونظیرش را نخواهم دید دارم اشک خون می ریزم من چقدر نفهم و کودن بودم که انسانیت آنرا به بی عرضگی حمل می کردم و فکر می کردم مرد خوب آن است که آدمو اذیت کنه داد بزنه و... ایکاش فقط یکبار دیگر روی همسر و فرزندم را میدیدم و جان می دادم.وقتی با چشمان گریان این ماجرا را در بیمارستان می نوشتم تا بعد از مرگم کیان لااقل بداند که من چقدر از آن ماجرا بیزار شده ام و چقدر اورا دوست دارم بعد از تمام شدن نامه از پرستار خواهش کردم که این نامه را به مادرم برساند و اشگ مجالم نداد و رویم را به طرف دیگر برگرداندم و م منتظر ماندم که پرستار نوشته را از دستم بگیرد.امایک مرتبه گرمای دستی را در دستانم احساس کردم که برایم معنی داشت فکر کردم پرستار دلش به حالم سوخته ومی خواهد از من دلجوئی کند اما چند ثانیه گذشت دست دیگری دستم را گرفت این بار احساس گنگی در تمام وجودم پخش شد تمام ذرات وجودم به جنبش آمد خدایا این دستان پرستار چرا این احساس را در وجود من بیدار کرد چرا دستانش را نمی کشد در همان حال گفتم:خانوم لطفا بگیرید این نوشته باید به دست صاحبش برسد.صدائی نیامد بعد از چند ثانیه قطره اشکی به دستم افتاد ناباورانه یواش یواش سرم را برگرداندم ویک مرتبه فریاد جگر خراشی کشیدم و چیزی نفهمیدم وقتی به هوش آمدم
سرم در سینه کیان بود .کیان وقتی دید به هوش آمدم با تمام وجودش مرا در آغوش کشید و هر دو های های گریه کردیم.
الان همان نامه مثل یه چیز گرانبها در آلبوم مونده دوس دارم شما هم این ماجرا را بخونید شاید به درتون بخوره .فرشته
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
سپیگان و آدرس sales.LXB.ir تبادل لینک نمایید